کد مطلب:234555 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:227

چگونه پیامبر درمی یابد که به مقام نبوت رسیده و پیامبر شده است؟
همان گونه كه بعضی از علوم حصولی چون علم اولی و بدیهی است كه ذاتا هیچ گونه تردیدی در آن راه ندارد؛ به گونه ای كه از اقامه برهان بی نیاز است. زیرا خود آن علم دلیل اساسی برای دلایل دیگر و نیز مبدأ براهین دیگر است، چون دلایل دیگر ظهوری ندارند كه آن علم حصولی دارای آن نباشد، دلایل دیگر نمی توانند روشن كننده ی آن علم حصولی باشند، بلكه خود آن علم حصولی واجد كلیه اموری است كه دلایل دیگر آن را دارند. روشنایی روز و تاریكی شب نیاز به دلیل ندارد تا آن را ثابت كند، بلكه دو گزاره ی روز روشن است و شب تاریك است خود مبدأ براهین دیگری واقع می شود و هیچ برهانی روشن تر از آنها نیست تا بتواندآنها را ثابت كند. آری! بعضی از علوم حضوری كه ذاتا از نوع علوم شهودی اند، به هیچ وجه تردید به خود راه نمی دهند. از این رو از هر شهود دیگری كه بخواهد دلیلی بر آن باشد، بی نیاز است. زیرا شواهد دیگر امتیازی ندارند كه آن علم حضوری فاقد آن باشد به گونه ای كه شواهد دیگر بتوانند روشن كننده آن علم حضوری باشند.

پس آنچه در علوم حضوری به شكل روشن با عنوان شهود اولی دیده می شود، از هرگونه پرده ای محفوظ است و به جهت بی نیازی از هر دلیلی، نمی توان بر آن استشهاد كرد. چنان كه در این نوع علم شهودی، استدلال مفهومی نیز كارآیی ندارد و اقامه این نوع استدلال امكان پذیر نیست. چون در عرصه علم حضوری مجالی برای علم حصولی نیست. زیرا در این حوزه (شهود) تصور و تصدیق وجود ندارد تا بتوان استدلال مفهومی تشكیل داد.

بنابراین تا زمانی كه شهود به همان شكل شهود است، نه دلیلی می پذیرد، نه برهانی بر آن راه می یابد، ولی پس از آنكه علم حضوری به زبان علم حصولی ترجمه شود با لباس مفهوم ذهنی به تن كند، می توان برای آن دلیل آورد. علم شهودی به نوعی حجاب نوری است كه تنها اندكی از انسانها آن را می بینند. آنها انسانهای كاملی هستند كه دیدگان قلبشان حجابهای نوری را دریده است و بدین سان



[ صفحه 151]



توانسته اند به معدن نبوت برسند. روح چنین انسانهایی با حجابهای نورانی درآمیخته و به آن حجابها متصف گردیده است. از این رو هیچ شكی در شهود خود ندارند تا شهود دیگری تردیدآنان را نابود سازد.

شك به جایی راه می یابد كه در آن مجالی برای جولان باطل باشد. چون در حقیقت فردی كه به امری مشكوك است، میان حق و باطلی كه بر او مشتبه گردیده است مردد می شود، اما اگر در موارد ویژه ای كه اساسا مجالی برای باطل نیست و هر آنچه هست، صرفا حق است و هیچ چیزی وجود ندارد كه شبیه یا شریك حق باشد، در این حالت هر چه هست حق است و هر شهودی كه حاصل می شود، شهود الهی است. همچنان كه اگر در موردی جایی برای حق نباشد، بلكه مجموعه ای از باطل باشد، باز هم جایی برای شك نمی ماند. زیرا شك در جایی معنا پیدا می كند كه فردی میان حق و باطل مردد شود و مورد مشكوك نیز آن است كه دائر مدار حق و باطل باشد. اگر در جایی فقط حق یافت شود (فرض اول) یا فقط باطل یافت شود (فرض دوم) به هیچ وجه مجالی برای شك نمی ماند. زیرا اساسا حق است و امر دومی نیست تا تردید میان حق و امر دوم پدید آید یا اساسا باطل محض است و امر دومی نیست تا تردید میان باطل و امر دوم باشد.

نبوت نیز به همین صورت است؛ جایگاه نبوت، وحی خاص ربانی همراه با تجرد عقلانی است كه حق محض است و هیچ تردیدی در آن نیست و از هیچ راهی باطل به آن نفوذ ندارد؛ (لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه) [1] ؛ از این رو در نبوت كه تحت ولایت حق محض است، مجالی برای بطلان نیست. همچنان كه از ناحیه ی درون پیامبر نیز كرامت نبوی با دست خیال و وهم آلوده نشده، از خارج هم دست شیطان گمراه كننده به كرامت نبوی آسیبی نرسانده است. زیرا میان شهود عقل مجرد و وهم پرده ای كشیده شده است كه مانع می شود وهم در آن شهود به شیطنت



[ صفحه 152]



بپردازد.

افزون بر آنكه شیطان نیز از این عرصه رانده شده است و به هیچ وجه نمی تواند از صحنه ی شهود عقلی سخنی بشنود یا كلامی را استراق سمع كند. چون در صحنه شهود، شهابهایی در كمین اویند كه هرگاه اراده استراق كند، او را هدف گرفته، به سمت او پرتاب می شوند. از این جهت شیطان به ناتوانی خود برای گمراه ساختن بندگان «مخلص» اعتراف می كند.

پس هر گاه در شهود عقلی، مقامی مكنون باشد كه تنها پاكان توان دستیایی به آن را دارند، هرگز جایی برای آلودگی باطل نیست، در این صورت هیچ گونه شكی به آن راه نمی یابد و در جایی كه شك راه ندارد، نیازی به اقامه برهان نیست. چون یقین محض است و با رسیدن به درجه ی یقین نیازمندی به دلیل منتفی می گردد. زیرا با وجود یقین، نادانی رخت بر بسته است و ضرورتی ندارد تا با آوردن برهان، جهل زدوده شود، همان گونه كه با وجود یقین شكی در كار نیست، تا به وسیله بیان دلیل، آن شك نیست شود.

كوتاه سخن، وجود شهود عقلی مساوی با اثبات شهود عقلی است، به گونه ای كه نفس وجود آن انسان را از اثبات از راه استدلال بی نیاز می سازد. حال هر كس به این مقام برسد و شهود عقلی را دریافت كند، قطعا به آن شهود یقین پیدا می كند. چون خداوند سبحان به وی مقام كمال انقطاع (از هر چیزی جز خداوند گسستن و تنها به او پیوستن) را ارزانی داشته است. از این جهت، هیچ چیز را نمی بیند جز حقی كه برگرفته از حقانیت خدای متعالی است. خداوند توان دیدن حق را به او می دهد و او نیز این فیض را در می یابد. فیض دهنده هرگز گمراه نیست و دچار فراموشی نمی شود و فیض گیرنده نیز به واسطه عصمت مداوم از هر خطا و نسیانی ایمن است.

بنابراین، فرض شك در این مورد معنا ندارد. زیرا مقام مزبور كه حق متعالی در



[ صفحه 153]



آن رؤیت حق را به بنده مخلص خویش افاضه می كند، خود به سان میزانی است كه اشیا را با آن می سنجند. بنابراین نیازی به ترازوی دیگری نیست تا مقام نبوت حق با آن سنجیده شود.

از این رو هنگامی كه انسان كامل به مقامی برسد كه مخاطب وحی واقع شود، نفس او با آن مقام محمود و بلند مرتبه اتحاد می یابد كه مجالی برای شك در آن نیست و فقط عرصه ی یقین محض است. زیرا ثبوت چیزی برای خود آن چیز كاملا روشن است. همچنان كه اگر چیزی خودش را ببیند، شهود او كاملا روشن است و هیچ گونه تردیدی در آن نیست. حال كه پیامبر انسان كاملی است كه به مقام وحی و نبوت رسیده، نفس او با این مقام یكی شده است، ثبوت نیل به مقام نبوت برای خود پیامبر همچون ثبوت چیزی برای خود آن چیز است و مشاهده مقام نبوت به وسیله ی پیامبر به سان آن است كه چیزی خود را شهود كند؛ از این جهت برای خود پیامبر در خصوص رسیدن به مقام نبوت هیچ گونه تردیدی وجود ندارد. به ویژه كه نبوت چون دیگر عنوانهای اعتباری - اجتماعی نیست كه بر محور اعتبار بچرخد، همان اعتباراتی كه تغییر پذیرند، بلكه نبوت از حوزه اعتبار خارج است و امری كاملا واقعی

است. همچنان كه رسیدن به مقام نبوت حالت نفسانی نیست كه گاهی در نفس انسان جریان یابد و گاهی غایب شود، بلكه مقام نبوی یك وجود تكوینی است كه با نفس پیامبر متحد می شود و نفس او عین مقام و مرتبه نبوت می گردد.

با توجه به این گفتار نبوت از جانب پروردگار ظهور می یابد و هیچ گونه پرده ای در آن نیست. مؤید همه این مطالب، این سخن حضرت صادق علیه السلام است: الرسول الذی یظهر له الملك فیكلمه و النبی هو الذی یری فی منامه، و ربما اجتمعت النبوه والرساله لواحد؛ رسول كسی است كه فرشته بر او پدیدار می شود و با وی سخن می گوید، ولی پیامبر كسی است كه فرشته را در خواب می بیند، چه بسا در مواردی



[ صفحه 154]



رسالت و نبوت دریك فرد با یكدیگر جمع شوند.

كسی از حضرت صادق علیه السلام پرسید: آنكه فرشته را در خواب می بیند، از كجا می فهمد آنچه را در خواب دیده، حق است و آنچه دیده است، حقیقتا فرشته است؟ حضرت علیه السلام پاسخ داد: یوفق لذلك حتی یعرفه [2] ؛ چنین كسی از سوی خداوند توفیق می یابد تا فرشته و سخنان او را درست بشناسد. با دقت در این حدیث روشن می شود كه پرسش گر تنها از حالت خواب می پرسد و به القای وحی در بیداری اشاره نكرده است. شاید علتش این است كه پرسش گر می دانست حالات انسان در بیداری شك بردار نیست، ولی احتمال بروز تردید در خواب بیشتر است؛ از این جهت در خصوص پیامبران گفته شده است كه خواب و بیداری آنها با هم برابر است و پیامبر همواره در حال بیداری است. چون مقام نبوت مقام آگاهی است؛ چنان كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: إنا معاشر الأنبیاء تنام عیوننا و لاتنام قلوبنا و نری من خلفنا كما نری من بین أیدینا [3] ؛ ما پیامبران چشمانمان به خواب می رود، ولی قلبهایمان نمی خوابد، پشت سر را همانگونه می بینیم كه پیش رویمان را.

از آنجا كه انسان بیدار بر خلاف انسان خفته از غفلت و بی خبری ایمن است و عقل تشخیص دهنده ی او نیز از خواب در امان است، پرسش گر از موردی می پرسد كه پیامبر در خواب می بیند و حضرت صادق علیه السلام نیز پاسخ می دهد كه او به توفیق الهی حق را می شناسد و آن را از باطل تشخیص می دهد؛ یعنی ابزاری كه سبب می شود میان حق و باطل فرق گذارد، به وی عطا می شود. گاهی قرآن از این ابزار به تقوا یاد می كند و آن را وسیله ای می داند كه با آن می توان حق و باطل را از هم جدا ساخت؛



[ صفحه 155]



(إن تتقوا الله یجعل لكم فرقانا). [4] هر كس تقوا داشته باشد، بر جداسازی حق از باطل توانمند می گردد، پس به خوبی روشن می شود كه پرهیزكارترین مردم، توانمندترین آنها بر تمیز حق و باطل است. آری مردم همگی در خوابند، ولی وقتی می میرند، بیدار می شوند، ولی پیامبران همواره بیدارند و هیچ گونه چرت و خواب آلودگی قلب های آنان را فرا نمی گیرد، گر چه ممكن است بدنها و چشمهایشان در خواب فرو رود.

مصون بودن پیامبران از هرگونه تردید با روایتی از امام صادق علیه السلام تأیید می گردد. از

ایشان پرسیدند: چگونه رسولان الهی درمی یابند كه به مقام رسالت رسیده اند؟ حضرت فرمودند: كشف عنها الغطاء [5] ؛ پرده ها از برابر دیدگان رسولان كنار زده می شود.

«كشف الغطاء»، یعنی هر گونه حجاب نوری و غیر نوری از برابر دیدگان آنان كنار می رود، با نبود حجابها هیچ تردیدی نمی ماند. در این صورت برای اثبات نبوت برای خود پیامبر، نه نیازی به برهان حصولی است، نه احتیاجی به شهود حضوری؛ به گونه ای كه برهان حصولی نمی تواند دلیلی برای مقام نبوت باشد و شهود حضوری هم نمی تواند گواهی بر آن باشد، چون در این مقام حجابی نیست تا به وسیله ی دلیل، آن حجاب مرتفع شود و پرده ای نیست تا شاهد از پس آن پرده، خبر دهد.

بر مقام نبوت و رسالت غباری ننشسته است تا با دمیدن در آن، غبار برطرف شود و مسافتی در كار نیست تا با برهان، بعد آن به نزدیكی بدل شود. آری مقام نبوت غایب نیست تا با شاهدی حاضر گردد.

بدین جهت فراوان است كه در حال وحی آنچه را قلب پیامبر می بیند، دروغ نمی پندارد و دیدگانش به انحراف نمی گرایند و طغیان نمی كنند. زیرا میان پیامبر و



[ صفحه 156]



نبوتش چیزی فاصله نشده است. بنابراین همان گونه كه اصل نبوت در حقانیت خود تردید ندارد، پیامبر نیز در رسیدن به مقام پیامبری شك نمی كند. همچنان كه فرشته ای كه پیام خدا را به پیامبر می رساند، هیج تردیدی در القای وحی به ایشان ندارد و قطعا القائات او از وسوسه های نفسانی و تصورات شیطانی نیست، چون این فرشتگان همان عملی را انجام می دهند كه به آن امر شده اند، بدون آنكه به گواهی نیاز باشد؛ زیرا مقام والای نبوت برتر از آن است كه به وسوسه های نفسانی و تصورات شیطانی آلوده بشود، هیچ گاه عالی رتبه به دون مرتبه نگاه نمی كند و او نیزآرزوی مقام بلند مرتبگان را ندارد. بدین جهت پیامبر را با شیطان كاری نیست و شیطان نیز توان دسترسی به پیامبر را ندارد. اما مقام پیامبر كمتر از ملك وحی آور نیست، حتی در مقامی برتر از آن جا دارد. حال چگونه ممكن است با چنین جایگاهی، دچار شك شود؟ در حالی كه نبوت در حقیقت نور الهی است كه در پیش رو و اطراف پیامبر در حركت است، همچنان كه ولایت نیز آمیخته با نور الهی است.

شاید بدین جهت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: ما شككت فی الحق مذ اریته، لم یوجس موسی علیه السلام خیفه علی نفسه بل أشفق من غلبه الجهال و دول الضلال [6] ، از زمانی كه حق به من نشان داده شده است، در آن تردیدی نداشته ام، ترسی كه بر حضرت موسی علیه السلام غلبه كرد، به جهت جان خود نبود، بلكه به سبب دلسوزی برای مردم بود كه می ترسید جاهلان برآنان چیره شوند و گمراهان دولتمردان آنان گردند.

اما اینكه حضرت علی علیه السلام فرمود تا به حال در حق شك نكرده ام، به آن جهت است كه تنها از سوی خداوند سبحان است كه حق به انسانها نشان داده می شود - زیرا حق صرفا از ناحیه پروردگار است و از غیر او هرگز حقی صادر نمی شود - و هر كه حق را از خداوند سبحان دریافت كند، به واسطه همان حقی كه به او افاضه شده است، اهل حق و یقین می گردد. از این جهت حق به هر جا گام بردارد، او نیز به



[ صفحه 157]



دنبال آن می رود و همه وجود او دائر مدار وجود حق می گردد، به سمت و سوی چیزی نظر نمی كند، مگر آنكه آن چیز حق باشد و بدین سان دیدگان او نیز دیده ی حق و حق بین است.

اما راز آنكه موسی علیه السلام در دل خود دچار ترس شده بود، چنان كه خداوند سبحان

می فرماید: (فأوجس فی نفسه خیفه موسی) [7] ، آن نیست كه موسی علیه السلام نخست دچار شك می شود و پس از آن به دام ترس می افتد، بلكه موسی پیامبری بود كه از پروردگار خود دلیل روشن (بینه) داشت و یقین داشت كه آنچه دستان او به جریان می افتد (همچون تبدیل شدن عصا به اژدها) همان معجزه ی الهی است و آنچه ساحران انجام می دهند، جادویی بیش نیست؛ (سحروا أعین الناس و استرهبوهم) [8] جادویی كه مردم را دچار وحشت می كرد، اما عامل اصلی ترس موسی علیه السلام نادانی مردم بود، به گونه ای كه حقیقت بر آنان مشتبه شود و نتوانند حق و باطل را تشخیص دهند، دولت ضلالت بر آنان چیره می گردد و حكومت جهل ظهور می كند.

مؤید این تفسیر كه تفسیری است با ظاهر زیبا و باطن ژرف، فرموده خدای متعالی است: (قلنا لاتخف إنك أنت الأعلی - و ألق ما فی یمینك تلقف ما صنعوا إنما صنعوا كید ساحر و لا یفلح الساحر حیث أتی - فألقی السحره سجدا قالوا امنا برب هارون و موسی). [9] ظهورآیات در این است كه ترس موسی به جهت غلبه

جهل مردم بر عقل آنان و مغلوب شدن هدایت به وسیله ضلالت است. ترس موسی به جهت جان خود نبود، چون كلام حضرت علی علیه السلام كه روشن كننده و بیانگر نوع ترس حضرت موسی علیه السلام است، سخنی یقینی و استوار است. همچنان كه دلیل ایشان نیز راهی برای هدایت است كه در پیش رو و طرف راست ایشان، و به هر جا



[ صفحه 158]



كه حضرت علی علیه السلام حركت نمایند، هدایت نیز به همان سمت می رود.

از اینجا راز كلام انبیا و اولیای الهی علیهم السلام روشن می شود كه همواره بر زبانهایشان جاری بود: ما كذبت و لا كذبت [10] ؛ (هیچ گاه دروغ نگفته ام و هیچ گاه به من دروغ گفته نشده است). معنایش این است: وحی الهی كه پیامبر و ولی خداوند دریافت می كنند، حق است و هیچ گونه باطلی به آن راه ندارد. زیرا در این ارتباط وحیانی نه فاعل (فرستنده وحی) نقصان دارد، نه قابل (دریافت كننده وحی) عیبناك است. افزون بر آنكه هیچ گونه دروغی، خبری یا مخبری وجود ندارد، یعنی نه خبر غیر مطابق با واقع است (كذب خبری نیست یعنی گوینده خبر قصد دروغ گفتن ندارد، ولی به دلایلی خبر او با واقعیت مطابقت ندارد). و نه گوینده خبر دروغگو است. چون مخبر وحی راست گوترین گویندگان است؛ (و من أصدق من الله حدیثا)، چنان كه شنونده وحی (پیامبر) نیز از جمله راستگویانی است كه هرگز شائبه ای از دروغگویی به او راه ندارد؛ (یوقد من شجره مباركه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه). او پیام آوری از خداوند است كه درخشندگی اش از درخت مبارك زیتون است، نه جانب شرق است، تا صبحگاهان از خورشید نوری دریافت كند و نه سمت مغرب است، تا شبانگاهان از خورشید نوری طلب كند، بلكه (یكاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء)، روغن زیتون این درخت، خود نوردهی می كند، حتی اگرآتشی با آن برخورد نكند، نور بر نور سوار است و خداوند هر یك از پیامبران و راستگویان و شهدا و صالحان را كه بخواهد، با نور خود هدایت می كند.

از آنچه گذشت، این مطالب روشن می گردد:

1. آنچه به طور عینی مورد مشاهده و مكاشفه واقع می شود، گاهی شهود اولی و بدیهی است كه از هر گونه شاهد و گواهی غیر از خود بی نیاز است، همچنان كه



[ صفحه 159]



مفهوم ذهنی نیز گاهی از مفاهیم اولی و بدیهی است كه به استدلال نیاز ندارد و خود روشن است.

2. نبوت نوری است پیش روی پیامبر، روشنگر راه اوست و پیامبر نیز این خصوصیت را دارد كه هر دو دستش راست است.

3. هیچ امر باطلی به تجرد عقلی راه پیدا نمی كند. زیرا باطل از شیطان است و حوزه دخالت او فراتر از تجرد وهمی نیست. از این رو شیطان به عرصه عقل دسترسی ندارد.

4. جایی كه بطلان راه نداشته باشد، هیچ گونه تردیدی حاصل نمی شود، چون شك در جایی ظهور می كند كه در كنار آن، باطلی باشد و فرد برای تشخیص حق از باطل دچار تردید شود.

5. وجود نبوت عین اثبات نبوت است؛ یعنی بهترین دلیل برای اثبات اصل نبوت همان اصل وجود آن است. از این رو نبوت برخود گواه است، بدون آنكه به شاهد خارجی نیاز باشد.

6. اساسا رابطه كلام خدا تا زمانی كه كلام الهی است، با خداوند سبحان باقی می ماند و از این جهت كلام خدا از راهیابی اوهام و استراق سمع از آن به واسطه ی شیطان، ایمن است. در این مصونیت میان وحیی كه پیامبر بدون واسطه از خداوند دریافت می كند و آنكه از پس پرده دریافت می شود، نیز آنكه از طریق فرستاده خداوند و به اذن او به پیامبرآورده می شود، تفاوتی وجود ندارد. زیرا در همه این مراحل، سخن به خداوند سبحان منسوب است. این نسبت كلام به خداوند یك نسبت خارجی است كه از راهیابی هر گونه دسیسه یا عارض شدن هرنوع تحریفی به كلام جلوگیری می كند.

اقسام وحی (وحی مستقیم، وحی از پس پرده، وحی به وسیله فرستاده خداوند) از جهت وجودی درجاتی دارند كه بعضی شدیدتر و بعضی ضعیف تر هستند، ولی



[ صفحه 160]



این تفاوت در درجات و مراتب به اصل مصونیت وحی از راهیایی باطل به آن، نیز اصل مبرا بودن وحی از هر گونه شك و تحریف، خدشه ای وارد نمی سازد.

7. حدیث ورقه بن نوفل [11] و احادیثی شبیه به آن دروغهایی ساختگی هستند. چون ضرورت عقلی خلاف آن را ثابت می كند. بر پایه این احادیث، وحی نبوی برای خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روشن نبود و پیامبر یقین نداشت كه آنچه به ایشان گفته می شود، وحی است، وآنچه را می بیند، فرشته ای است مأمور نزول وحی به آن حضرت این عدم آگاهی پیامبر تا زمانی است كه ورقه بن نوفل به پیامبر خبر می دهد كه فرشته وحی آیات قرآنی را بر ایشان فرود می آورد و از این طریق ایشان به نبوت خویش اطمینان پیدا می كند.

8. پیامبران و اولیای الهی به واسطه معجزات و كراماتشان حجتهای خداوند بر مردم، و گواهان بر آنان هستند، ولی براهین عقلی و انوار الهی به سان حجتهای خداوند بر ذات و باطن انسانهایند. به تعبیری، پیامبران حجت ظاهری بر انسانها و عقل حجت باطنی برآنهاست. چنان كه خدای متعالی می فرماید: (و تلك حجتنا اتیناها إبراهیم علی قومه). [12] بازگشت این سخن به مطلبی در مبحث پیشین است با این عنوان كه علم حصولی و برهان عقلی از مرز نفس تجاوز نمی كند و به مرحله عقل محض نمی رسد و آنچه انسان كامل می بیند، پیش از تعبیر آن به مفهوم حصولی وجودی خارجی دارد كه نمی توان برهان مفهومی بر آن آورد. زیرا این وجود خارجی در قالب مفاهیم ذهنی نمی گنجد، بلكه به سبب نور الهی كاملا روشن، و از هر گونه استدلال و استشهاد بی نیاز است. این شهود عینی همان حجت خداوند بر پیامبر است. چون پیامبر نیز همچون دیگر انسانها به انجام احكام الهی مكلف است، ولی به این معنا كه هر چه را پیامبر شهود می كند، همان معجزه الهی است و می تواند از



[ صفحه 161]



طریق آن تحدی و مبارزه طلبی كند و از مردم بخواهد كه عین آن شهود را انجام دهند وآنها نیز از آوردن مانندآن ناتوان باشند.

چنان كه تبدیل عصای حضرت موسی علیه السلام به اژدها معجزه ای بود كه مردم از انجام عملی شبیه آن عاجز بودند. زیرا ممكن است آنچه را پیامبر می بیند، در عنوان معجزه اصطلاحی نگنجد و با این وجود، پیامبر یقین پیدا كند كه این شهود از پروردگار متعالی است. مثلا آنچه را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز امر رسالت در خصوص آیاتی از سوره علق مشاهده كرد، معجزه ای نبود كه با آن در برابر مشركان تحدی كند، چون تحدی به كمتر از یك سوره نشده است، ولی با این وجود، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با دلیل كاملا روشن از جانب پروردگار خود، بدون هیچ تردیدی می دانست كه آیات سوره علق كلام خداوند سبحان است.

راز مطلب در آن است كه ذات وحی الهی (حتی اگر یك آیه هم باشد) در جایگاه مكنون و پوشیده ای است كه تنها پاكان به آن دسترسی دارند و هرگز در این وادی بطلان راه نمی یابد. از این جهت هیچ گونه غبار شك بر آن نمی نشیند. چون در این عرصه ی انسان كامل تنها از طریق نور خداوند كه هیچگونه تاریكی به آن راه ندارد، به حقایق نظر می افكند.

9. هر انسانی كه به مقام ولایت می رسد، ممكن است ولایت خود را از آن خدای متعالی بداند، ولی نفس خود را در نهایت كوچكی دیدن، با مشاهده نور ولایت منافاتی ندارد. همچنان كه به پایان رسیدن مراتب این مقام از شرایط رسیدن به مقام ولایت نیست، تا مناقشه شود كه پایان مقام ولایت روشن نیست و معلوم نیست چه كسی به این مرتبه دست می یابد، بلكه تنها ملاك برای رسیدن به مقام ولایت، شناخت شهودی خداوند و روز رستاخیز، همراه با مراقبت بر اطاعت خداوند و انجام دادن عبادات و دوری گزیدن از گناهان و لذات دنیا و پشت كردن به دنیا و آنچه در



[ صفحه 162]



آن است. [13] .


[1] سوره ي فصلت، آيه ي 42.

[2] اصول كافي، ج1، ص177، باب الفرق بين الرسول و النبي و المحدث، ح4.

[3] بحارالانوار، ج11، ص55.

[4] سوره ي انفال، آيه ي 29.

[5] بحارالأنوار، ج11، ص56.

[6] نهج البلاغه، خطبه ي 4.

[7] سوره ي طه، آيه ي66.

[8] سوره ي اعراف، آيه ي116.

[9] سوره ي طه، آيه ي 67 - 70.

[10] نهج البلاغه، حكمت185.

[11] السيره النبويه، ج1، ص238.

[12] سوره ي انعام، آيه ي 83.

[13] مفاتيح الغيب، ص488.